محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

محمد امین

تست هوش به سبک مردان!

هوالحق عصر دیروز از آقای همسر خواهش کردم که محمد امین رو ببرن پارک، چون دو هفته ای میشه که این بچه به خاطر سرماخوردگی شدید پارک نرفته و ممکنه کلا شکل گل و سبزه و تاب و سرسره یادش بره!!! ایشون هم استقبال کرد از این پیشنهاد و دوتایی خرم و خندان راهی شدن برای ساختن یک عصر خوب، هم برای خودشون و هم برای من! بیشتر از یکساعت از رفتنشون میگذشت که دیدم آقای پدر در سکوت کامل و مثل آدمهای نادم از یک اشتباه وارد خونه شدن و سرافکنده، از پسرک رونمایی کردن،اون هم چه پسرکی، از فرق سر تا نوک پاهاش آب می چکید!....چرا؟.... چون پسرک رفته بود سراغ سیستم آبیاری گل و چمن پارک و پدر هم جلوی این کار رو نگرفته بود. چرا؟... چون میخواست ببینه که آیا این پسر میتونه ...
9 ارديبهشت 1392

بععععععععله!همچین پسری دارم من!

هوالحق دیروز یه سر رفتیم خونه صاحبخونه، ایشون با محبت تمام، شکلات تعارف کرد به این قند عسل ما. اما پسرک من با احترام، ظرف شکلات رو پس زد.خانوم صاحبخونه به من گفت که یه شکلات برای این قندک بردام،منم برداشتم.اما میدونید این پسر چه کار کرد؟ . . . یه نگاهی به من انداخت،شکلات رو از من گرفت و با احترام گذاشت در ظرف شکلات! طوریکه انگار من دله بازی درآوردم و اون باید منو ادب کنه! انگار نه انگار که من مادرشم و این فسقلی بچه من! ...
27 فروردين 1392

آخرین جمعه سال

سلام دوستای خوبم روز جمعه ساعت هشت شب داشتم خونه خودمون بازی میکردم که دیدم خاله جونم اومده دنبالم تا منو ببره بیرون و منم که در اینجور موقع ها روی هیچکسی رو زمین نمیذارم  ( باور کنین روی هیچکسی رو ...شوخی ندارما میتونین امتحان کنین ) با خاله جون و عمو امیر ، خوش و خرم رفتیم بیرون  . اول رفتیم بازار تجریش ،توی بازار هر نی نی که میدیدم باهاش حرف میزدم اما عمو امیر و خاله جون نمیذاشتن باهاشون بازی کنم چون وقتمون خیلی کم بود اونجا من یه لباس خوشگل واسه خودم خریدم   بعدش از اونجا رفتیم امامزاده صالح زیارت ، برای همه نی نی ها ومامانی و مامان و بابام دعا کردم جای همتون خیلی خالی بود ...
23 فروردين 1392

دومین سفر نوروزی

  هوالحق سگه از خواب بیدار شده چشماشو چندبار به هم میزنه که لابد بهتر ببینه دنیا رو،بچه ما فکر کرده سگه بهش چشمک میزنه و شروع کرده به چشمک زدن به سگه! تا فرداش هر وقت میپرسیدم که : محمد امین، سگه چیکار میکرد؟ شروع میکرد به چشمک زدن!!! من و خاله جونش توی کوچه با دیدن دو تا سگ بزرگ و البته خوشگل با جیغ و فریادی مثال زدنی پا گذاشتیم به فرار، اونوقت این بچه  نمیدونم چه فکری با خودش کرده که دوان دوان میره طرف هاپو تا بگیردش و هر بار که سگه "هاپ هاپ" میکنه این فسقلی از خنده روده بر میشه! رفتیم گشت و گذار در اطراف ده، این بچه فکر کرده توی ساحل نشسنه، هی با بشقاب میوه ما خاک میریزه روی پاهاش تا لابد برنزه بشه!!! این هم چند ...
18 فروردين 1392

اولین سفر نوروزی

 سلام دوستای خوبم عید همتون مبارک ببخشید که یه کمی دیر شده آخه توی عید سرم خیلی شلوغ بود و نمیتونستم بیام پیشتون امروز من ، باباجون ، مامان جون ، خاله جون و عمو امیر همه با هم رفتیم زیارت امام زاده داود ، خیلی جای خوبی بود فقط یه خورده سرد بود . منم تا تونستم اونجا دویدم و بازی کردم جای همه شما خالی  برای همتون دعا کردم     ...
9 فروردين 1392

فقط دوستی است که می ماند!

دوست خوب نعمتیه، با هر سن و سالی که باشه، حتی اگه این دوست با شما چیزی حدود سی و چند سال اختلاف سن داشته باشه! پسرک من یکی از این دوستها رو داره،دوستی که اگه توی یه جمعی باشه این پسر دیگه به کسی کاری نداره و فقط میره سراغ این دوست،حتی اگه این دوست توی یک جلسه رسمی و البته خانوادگی باشه! و این دوست کسی نیست جز " عمو امیر" دوست محمد امین! که دقایقی است که دو تایی با هم رفتن خیابون گردی!!!  
12 اسفند 1391

یک نصیحت مادرانه!

هرگز هرگز هرگز، حتی در شرایطی که رو به موت هستید یک پسر را با پدرش تنها رها نکنید! ماجرا از این قراره که یک روز عصر من در وضعیتی بودم تو مایه های رو به موت!(البته بلا نسبت وجود نازنینم ها!)، به همین دلیل به آقای پدر عرض کردم که امروز کلا مسئولیت بازی با بچه به عهده شما، البته ایشون هر روز زمانی رو میگذارن برای بازی با قند عسل اما در روز مذکور من کلا تفویض مسئولیت کردم و خوابیدم. چشمتون روز بد نبینه ، بیدار که شدم فکر میکنین با چه صحنه ای مواجه شدم؟ . . . . . یک پسرک که نه، یک موش آب کشیده و یک پدر خوشحال از آزادی عملی که به پسر داده!  البته عکس بالایی علامت پیروزی قند عسله بر من، ولی عمق فا...
25 بهمن 1391

هییییییییی روزگار، پیر شدیم رفت!

  دیروز داشتم عکسهای نوزادی گل پسر را مرور میکردم. اونهایی که با نوزاد سر و کار دارند میدونند که تغییر و تحول در چهره و رفتار بچه ها در ماههای اولیه زندگیشون چقدر شیرین و البته چقدر سریع اتفاق میافته. اگه ادامه مطلبو ببینید متوجه منظورم میشین! محمد امین، دو ساعت پس از تولد   پسرم در یکماهگی 40 روزگی     . . . . . . . . . . . دنبال عکس دیگه ای هستین؟ الان نمیتونم آپلود کنم! بعدا!!!! ...
17 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محمد امین می باشد