محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

محمد امین

خبر فوری!

یادتونه یکبار خاله جونش گفته بود که این پسر آخرش "قسطنطنیه" رو میگه و "خاله" رو نمیگه؟! امشب و در این لحظه تاریخی این انفاق افتاد: پسرک ساعت 8 شب هجدهم آذرماه گفت قسطنطنیه! باورتون میشه دوستان؟ قسطنطنیه؟!!! پ.ن.: پسرک کلمات زیر را به ترتیب میگه "خامه، خانه، و به "خاله" که میرسه، به جای "خاله" اسم خاله هاشو میگه و به هیچ عنوان زیر بار گفتن این کلمه نمیره!! اخیرا حاضر شده انتهای اسم خاله هاش که اون هم به شیوه ابداعی خودش بیان میشه یه کلمه "جون" بذره و بگه "... جون"!!!
19 آذر 1392

دو چهره از یک مرد!

 پسرک فراری از آرایشگاه ما، مدت مدیدی بود که این شکلی بود:  و این شکلی، یعنی یه چیزی تو مایه های جنگلی!  بعد کل فامیل، متفق القول  نظر دادند به ضرورت اصلاح ایشون. نظر هماهنگ دوستان منجر به این شد که در یک روز برفی، سر پسرک از جنگل انبوه تبدیل بشه به بیابون، اون هم با کلی داد و فغان و اشک و آه و جیغ و گریه از طرف حضرت ایشون!  چهره خندون ایشون نشون دهنده دورغگویی من نیست ها، این عکس پسرک کچل مربوط به اواخر شب تاریخی "کچل کنون" است که ایشون به عمو فرمودند که: روشن! و عمو ماشین "سر تراشی "رو روشن کردن و پسرک طی اقدامی "شاخ در آورانه"با ادب کامل زانو زدند در محضر عمو و سر به تیغ سر تراشی سپرد...
16 آذر 1392

ننه جون

از کل بزرگان فامیل ما، فقط یک مادربزرگ مونده برای ما که همه به ایشون میگیم "ننه". ننه در خاطرات بچه های فامیل مادری جایگاه ویژه ای دارن. مثلا بهترین خاطرات من مال دورانیه که با بچه های دایی میرفتیم هفته به هفته خونه ایشون میموندیم و حسابی خوش میگذروندیم و ایشون اجازه نمیدادن ما دست به سیاه و سفید بزنیم  و ما هم فقط بازی میکردیم و به موقع حمله میکردیم به غذایی که ایشون با سلیقه تمام برای ما پخته بودن!  گهگاه هم ایشون برای تغییر ذائقه ما از اون صندوقچه چوبی جادوییشون خوراکیهای خوشمزه در می آوردن و به ما میدادند؛ همون صندوقچه ای که بعدها شد پاتوق یه موش گنده حسود(نسبت به ما و خوراکیهایی که میخوردیم) و الان نمیدونم دقیقا چه بلای...
13 آذر 1392

یا علی مهدی حسین!

شیرین عسل ما! پسرک مدتی بود برای هر حرکتی ولو کوچک، بلند میگفت "یا علی".؛ تا اینکه در جایی خواندم فلسفه اینکه مردم برای کارهایشان از حضرت علی علیه السلام مدد میگیرند این است که در زمانی که  حکام ظالم زمانه، بنا داشتند بر حذف نام مبارک حضرت علی، مردم برای اینکه ذکر ایشان زنده بماند در کارهایشان با این ذکر از این بزرگوار مدد میگرفته اند تا نام این امام عزیز در یادها و در روزگار زنده بماند. مولف کتاب، از این موضوع چنین نتیجه گرفته بود که حالا در عصر غیبت امام عصر، ما باید ذکر "یا مهدی" را در کارها و در یادمان زنده نگه داریم  و .... این شد که به پسرک یاد دادم که هروقت میخواهد کاری کند بگوید "یا مهدی". اما نتیجه این شد که پسرک، "یا"...
9 آذر 1392

تفاوت دیدگاه!

  توی سفر: یه بچه دیگه: ببین محمد امین! این مامان فیله، این نی نی فیل محمد امین: نه! این بابا فیله این مامان فیل! یه بچه دیگه : نه، نیگا کن! این مامان فیله این نی نی فیل! محمد امین در حالیکه اعصاب نداره: نههههههههههههههههههههههه! این مامان فیله این بابا فیل و این قصه تا پایان سفرمون به مشهد بین محمد امین و یه بچه دیگه ادامه داشت! خونه ما: من: محمد امین، خرسی رو بیار با هم بازی کنیم محمد امین: مامان، میسی! سیر بیدیر! (مامان، مرسی، شیرو بگیر!) من: مامانی این خرسیه محمد امین: نه! این سیره! و این قصه هنوز هم ادامه دارد!   ...
5 آبان 1392

مشهدی محمد امین

   السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی  سلام به همه دوستان و مشتاقان! ببخشید که مدت زیادی غایب بودم آخه درگیر اسباب کشی و چیدن وسایل توی خونه جدید بودم(یه وقت فکر نکنید که مامانم و بابام و بقیه کمک کردن ها!!!همه رو خودم بردم وچیدم!) بعد هم جای همه خالی، کل فامیل رو بردم مسد (همون مشهد شما!) و خودم هم شدم مشهدی محمد امین. ان شاالله یه روز هم برم کربلا و مکه و بشم حاجی و کربلایی! این سفر اولین سفر من با قطار بود و خیییییییییییییلی به من و بقیه خوش گذشت، اونقدر که فکر کنم دیگه راه آهن به من و خانواده ام بلیط نفروشه از بس که من آدم ساکتی هستم و اصصصصصلا توی قطار راه نمیرم و سر و صدا نمیکنم!!! توی حرم هم خیلی ب...
27 مهر 1392

طویله حسنک!!!

اغلب بچه ها مشارکت فعال دارن در روند قصه گویی مامان ها. محمد امین هم از این قاعده مستتثنی نیست.قبلا که قصه های بی سر و صدا براش میگفتم خیلی با این قضیه مشکلی نداشتم چون این مشارکت فعال در این مرحله که پسرک هنوز نمیتونه خیلی خوب صحبت کنه، محدود میشد به تکرار برخی از اسامی .. اما غافل از اینکه پسرک بلد نیست خوب حرف بزنه اما بلده صدای حیوانات رو در بیاره و این شد که مرتکب خطا شدم و داستان قدیمی کتاب دوم دبستان یعنی حسنک کجایی رو براش تعریف کردم! نتیجه این شد که حضرت استاد اسم هر موجودی رو که میشنیدن صدای اون رو درمیاوردن و خونه ما ساعت 10:30 شب رسما شده بود طویله حسنک!!! شاید امشب داستان تصمیم کبری رو براش بگم، حداقل توش حیوون نداره...
25 شهريور 1392

دبااا

قبلا هم گفته بودم که محمد امین عااااااااااااااااااشق کبابه؛ اینقدر که از صبح علی الطلوع که بیدار میشه در جواب این سئوال فلسفی که " امروز چی بخوریم؟" میگه "دباا" که یعنی همون کباب خودمون و البته اینقدر هم عاقله که حتی اگه نیمرو خورده باشه باز در جواب این سئوال که "ناهار یا شام چی خوردی؟" با افتخار و البته عشوه ای مثال زدنی میگه : "دبااا" و ذوق میکنه! حالا شما موقعیتی رو تصور کنید که این پسرک عشق کباب بره به یه چلوکبابی با اون همه کباب واقعی! نتیجه این میشه که به محض ورود به چلوکبابی نسبتا باکلاس، با شنیدن بوی کباب،  در برایر دیدگان همه روبه خاله جانش بلند میگه که ...(این نقطه چینها اسم خاله جونشه!!!)! هامه؛ دباااااا یکی ندونه فکر م...
23 شهريور 1392

اندر حکایت من و دوستام

سلام دوستای خوبم تصمیم گرفتم که از این به بعد عکسای دوستام رو هم توی وب خودم بذارم تا شماها هم دوستای منو بشناسین  از راست به چپ: محمد حسین؛ من یعنی محمد امین جان!؛ محمد رضا این دو تا برادر از فامیلای مامانم هستن و با من هم خلیل دوست هستن. به زودی عکسای تازه ای میذارم از بازی با شن و ماسه و فرغون که اختراع ما سه تاس!!! توی این یکی هم شخصیت جدیدی نیست که نیاز به معرفی داشته باشه!!! ...
9 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محمد امین می باشد