محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

محمد امین

پیکاسوی منزل ما!

اول سلام طبق معمول همیشه گرفتاریهای روزمره ام زیاده و به همین دلیل تازه تونستم به وبلاگ قند عسل سری بزنم. البته حرف خاصی نیست به جز چندتا عکس از هنرنمایی های پسرک: اواخر سال قبل یه برنامه مهم و وقت گیر اداری داشتم که به خاطرش شبها دیر وقت میومدم و از پسرک و بابای محترم خواهش کردم که در این مدت هوای خونه و زندگی رو داشته باشن. حالا دقت کنین به نحوه تمیز نگهداشتن منزل توسط این دو مرد! و تازه وقتی میخواستم پاکشون کنم میفرمودند که مامان، خرابشون نکن، این هواپیماس،این آقای ماخ (همون ماه خودمون) و این ایکی خوسید خانوم!(این یکی خورشید خانوم!) البته دقت کنین که اجازه تردد از روی اینها رو هم نداشتم ها چون میشکستن و دردشون میومد! ا...
2 ارديبهشت 1393

خبر فوری!

یادتونه یکبار خاله جونش گفته بود که این پسر آخرش "قسطنطنیه" رو میگه و "خاله" رو نمیگه؟! امشب و در این لحظه تاریخی این انفاق افتاد: پسرک ساعت 8 شب هجدهم آذرماه گفت قسطنطنیه! باورتون میشه دوستان؟ قسطنطنیه؟!!! پ.ن.: پسرک کلمات زیر را به ترتیب میگه "خامه، خانه، و به "خاله" که میرسه، به جای "خاله" اسم خاله هاشو میگه و به هیچ عنوان زیر بار گفتن این کلمه نمیره!! اخیرا حاضر شده انتهای اسم خاله هاش که اون هم به شیوه ابداعی خودش بیان میشه یه کلمه "جون" بذره و بگه "... جون"!!!
19 آذر 1392

تفاوت دیدگاه!

  توی سفر: یه بچه دیگه: ببین محمد امین! این مامان فیله، این نی نی فیل محمد امین: نه! این بابا فیله این مامان فیل! یه بچه دیگه : نه، نیگا کن! این مامان فیله این نی نی فیل! محمد امین در حالیکه اعصاب نداره: نههههههههههههههههههههههه! این مامان فیله این بابا فیل و این قصه تا پایان سفرمون به مشهد بین محمد امین و یه بچه دیگه ادامه داشت! خونه ما: من: محمد امین، خرسی رو بیار با هم بازی کنیم محمد امین: مامان، میسی! سیر بیدیر! (مامان، مرسی، شیرو بگیر!) من: مامانی این خرسیه محمد امین: نه! این سیره! و این قصه هنوز هم ادامه دارد!   ...
5 آبان 1392

مشهدی محمد امین

   السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی  سلام به همه دوستان و مشتاقان! ببخشید که مدت زیادی غایب بودم آخه درگیر اسباب کشی و چیدن وسایل توی خونه جدید بودم(یه وقت فکر نکنید که مامانم و بابام و بقیه کمک کردن ها!!!همه رو خودم بردم وچیدم!) بعد هم جای همه خالی، کل فامیل رو بردم مسد (همون مشهد شما!) و خودم هم شدم مشهدی محمد امین. ان شاالله یه روز هم برم کربلا و مکه و بشم حاجی و کربلایی! این سفر اولین سفر من با قطار بود و خیییییییییییییلی به من و بقیه خوش گذشت، اونقدر که فکر کنم دیگه راه آهن به من و خانواده ام بلیط نفروشه از بس که من آدم ساکتی هستم و اصصصصصلا توی قطار راه نمیرم و سر و صدا نمیکنم!!! توی حرم هم خیلی ب...
27 مهر 1392

طویله حسنک!!!

اغلب بچه ها مشارکت فعال دارن در روند قصه گویی مامان ها. محمد امین هم از این قاعده مستتثنی نیست.قبلا که قصه های بی سر و صدا براش میگفتم خیلی با این قضیه مشکلی نداشتم چون این مشارکت فعال در این مرحله که پسرک هنوز نمیتونه خیلی خوب صحبت کنه، محدود میشد به تکرار برخی از اسامی .. اما غافل از اینکه پسرک بلد نیست خوب حرف بزنه اما بلده صدای حیوانات رو در بیاره و این شد که مرتکب خطا شدم و داستان قدیمی کتاب دوم دبستان یعنی حسنک کجایی رو براش تعریف کردم! نتیجه این شد که حضرت استاد اسم هر موجودی رو که میشنیدن صدای اون رو درمیاوردن و خونه ما ساعت 10:30 شب رسما شده بود طویله حسنک!!! شاید امشب داستان تصمیم کبری رو براش بگم، حداقل توش حیوون نداره...
25 شهريور 1392

دبااا

قبلا هم گفته بودم که محمد امین عااااااااااااااااااشق کبابه؛ اینقدر که از صبح علی الطلوع که بیدار میشه در جواب این سئوال فلسفی که " امروز چی بخوریم؟" میگه "دباا" که یعنی همون کباب خودمون و البته اینقدر هم عاقله که حتی اگه نیمرو خورده باشه باز در جواب این سئوال که "ناهار یا شام چی خوردی؟" با افتخار و البته عشوه ای مثال زدنی میگه : "دبااا" و ذوق میکنه! حالا شما موقعیتی رو تصور کنید که این پسرک عشق کباب بره به یه چلوکبابی با اون همه کباب واقعی! نتیجه این میشه که به محض ورود به چلوکبابی نسبتا باکلاس، با شنیدن بوی کباب،  در برایر دیدگان همه روبه خاله جانش بلند میگه که ...(این نقطه چینها اسم خاله جونشه!!!)! هامه؛ دباااااا یکی ندونه فکر م...
23 شهريور 1392

تخیلات شیرین

پسرک دوساله ما مدتیست که عاشق نقاشی شده.اوایل فقط دستور میداد که چه بکشیم و حالا خودش دست به قلم شده! روی صفحه کاغذ چند خط کج و معوج میکشد و بعد به ما نشان میدهد که : اَ اَ سدی! و بعد فوتش میکند که بچرخد. گاهی هم در مقابل این پنکه خیالی، مثل قدیمهای ما، دهانش را باز میکند و میگوید  : آآآآآ" تا انعکاس لرزان صدایش را بشنود لابد و ذوق کند! زنده باشی فرشته یک متری من!
22 مرداد 1392

کوچه باغ یادها

سلام دوستای خوبم پنجشنبه و جمعه قبل رفتیم روستای مامانم اینا و خیلی هم خوش گذشت اینم عکساش           البته فقط بازی نکردما حتی توی تعمیرماشین هم کمک کردم   ...
17 تير 1392

یکسال قبل در چنین روزی!

یکسال قبل،  در چنین روزهایی، محمد امین این شکلی بود     و این شکلی! تا اینکه جمعی از نزدیکان تصمیم گرفتن که یه کمی تغییر دکوراسیون در این گل پسر ایجاد کنن و این شد که پسرک مو کمند ما در 11 اردیبهشت دگردیسی کرد و اولین کچل شدن رو در زندگیش تجربه کرد و شد اینجوری:   ...
12 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محمد امین می باشد