محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

محمد امین

جشن تولد فرضی

شب اول رجب است و شب میلاد امام محمد باقر (ع).ضمنا شب تولد همسر جان هم هست. به روی مبارک نمی آورم این مناسبت آخر را اما همسر جان خودش به خاطر میلاد حضرت باقرالعلوم، با یک دسته گل بزرگ به خانه آمده. پسرک هم بعد از کلی همراهی آبرومندانه با من در میهمانی یکی از همسایه ها و بعد بازی در محوطه، با عمو امیر رفته بیرون تا بلکه عطش سیری ناپذیرش نسبت به بازی اندکی کم شود!!! هنوز یکساعت از رفتن پسرک نگذشته که خاله جانش تماس میگیرد که "چایی رو آماده کنین، میخوایم بیایم تولد!" من: تولد کی؟(یک درصد هم امکان نداشت که تولد همسرجان ما یادشان باشد) خواهر: تولد من! من: خواهر:بعله!پسرجانتان فرمودند که عمو,بریم کیک بخریم واسه خاله ت...
31 فروردين 1394

پسرک هیأتی من

نزدیک هیات که شدیم، پسرک بی مقدمه و بدون اینکه چیزی بهش گفته باشیم میگه: میرم "حسین حسین" کنم، دعا کنم ننه جون خوب بشهو توی هیأت اینجوری دم میگیره : آی حسین، آی حسین پ.ن: ننه جون دوست داشتنی پسرک مریضه.لطفا برای همه مریض ها توی این شبا دعا کنین
11 آبان 1393

تولد سه سالگی پسرک

پسرک شیرین من که عاشق بابا و ماشین و سوئیچ و ریموتی... پسرک شیرین من که عاشق مامان و بستنی و شکلات و کبابی... پسرک شیرین من که عاشق عمو امیر و پارک و موتوری... پسرک شیرین من که عاشق بازی و بیرون و گردش و تفریحی... تولدت مبارک عشق سه ساله 103 سانتی من! الهی که عاقبت به خیر بشی میوه دلم. فقط ممکنه به من بگی این دوسالگی وحشتناک که همراهه با قشقرق به پا کردن بابت هر چیز کوچک و بزرگیه، دقیقا چه وقت تموم میشه مادر؟!!!یعنی میتونم امیدوار باشم با فوت کردن شمع سه سالگی این قشقرقها هم فوت بشه و بره هوا؟!!! پ.ن: عکسهای تولد سه سالگی در پست بعدی؛ یا "بعدا" به قول پسرک!  
11 مرداد 1393

امین داره نماز میخونه!

جانمازش را پهن کرده کنار جانماز بابا که مثلا نماز بخواند. من در آشپزخانه دارم با بشقاب و قاشق و قابلمه سر و کله میزنم که زودتر برسانمشان سر سفره شام. یکهو پسرک وسط نمازش رو میکند به من که : مامان اندم، صیدا نکن، امین داره نماز میخونه!!! و بعد یکباره از حالت عمودی ولو میشود روی مهر و یکی دو دقیقه روی مهر به حال سجده میماند. هنوز سر از مهر برنداشته فریاد میزند که مامان اندم، تشنمه، آب بده لطبن! آب را می بلعد و بلند می گوید: یا حسین!
28 خرداد 1393

شیرین عسل ما

محمدامین: مامان، امیر علی رو کی خریده؟ من: کسی نخریده عزیز مادر! خدای خوب و مهربون اونو داده به مامان و باباش!  (و بعد تکرار این سئوال و جواب برای کل بچه ها و بزرگهای فامیل طی چند روز!) چند روز بعد: محمد امین: مامان، لباسشویی رو کی خریده؟ من: بابایی خریده. محمد امین: نه مامان، خدا داده! من: و بعد دوباره من:     ...
5 خرداد 1393

پیکاسوی منزل ما!

اول سلام طبق معمول همیشه گرفتاریهای روزمره ام زیاده و به همین دلیل تازه تونستم به وبلاگ قند عسل سری بزنم. البته حرف خاصی نیست به جز چندتا عکس از هنرنمایی های پسرک: اواخر سال قبل یه برنامه مهم و وقت گیر اداری داشتم که به خاطرش شبها دیر وقت میومدم و از پسرک و بابای محترم خواهش کردم که در این مدت هوای خونه و زندگی رو داشته باشن. حالا دقت کنین به نحوه تمیز نگهداشتن منزل توسط این دو مرد! و تازه وقتی میخواستم پاکشون کنم میفرمودند که مامان، خرابشون نکن، این هواپیماس،این آقای ماخ (همون ماه خودمون) و این ایکی خوسید خانوم!(این یکی خورشید خانوم!) البته دقت کنین که اجازه تردد از روی اینها رو هم نداشتم ها چون میشکستن و دردشون میومد! ا...
2 ارديبهشت 1393

سی ماهگی

پسرک بالاخره دو سال و نیمه شد! حالا این پسرک دو سال و نیمه مثل رادیو از صبح تا شب (البته روزایی که سر کارم، از عصر تا شب!!!) برای ما شیرین زبانی میکند و حرف میزند و جیغ میزند و گاهی آواز می خواند. با راه رفتن بیگانه است و اساسا تصور می کند که آدم ها یا می دوند یا می خوابند!  عمو امیر را از همه آدم های دنیا بیشتر دوست دارد. همه چیزش بازی است. مدتی با اگوس و آگال و خرسی و ماری و صهبا سرگرم بود، حالا  بازی با لگوها و آهن رباها سرگرم ترش میکند. محبوبترین بازی اش پریدن از روی مبل وصتدلی بر روی زمین است و اگر نشد، تاب تاب عباسی! بیرون (یا به قول خودش، بیمون) را به خانه ترجیح میدهد اساسی! خیلی خیلی بابایی است و مامان اولویت ...
13 بهمن 1392

یک شب با محمد امین

سلام دیشب ما به اتفاق محمد امین جون شام رفتیم به یه رستوران خوب توی یه جای با کلاس خلاصه جونم براتون بگه که : از اونجایی که این پسر خوشگل ما خیلی سریع با همه فامیل میشه اونجا هم دست بردار نبود و به همه جای رستوران سرک کشید   طوری صمیمی شده بود که کارکنان رستوران هیچ کاری باهاش نداشتن و اونم هرکاری که دلش خواست انجام داد   و یه لحظه ما چشامون ازش غافل شد و دیدیم که حضرت آقا کجا تشریف بردن و نشستن !! شما دیگه خودتون با دیدن عکسای پایین قضاوت کنین   بماند اینکه ما بخاطر شیطونی های آقا ، مجبور شدیم به چند نفر هم انعام بدیم بنظر شما با این پسر...
18 دی 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محمد امین می باشد