محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

محمد امین

یک نصیحت مادرانه!

1391/11/25 9:47
نویسنده : مامان خانوم
884 بازدید
اشتراک گذاری

هرگز هرگز هرگز، حتی در شرایطی که رو به موت هستید یک پسر را با پدرش تنها رها نکنید!

ماجرا از این قراره که یک روز عصر من در وضعیتی بودم تو مایه های رو به موت!(البته بلا نسبت وجود نازنینم ها!)، به همین دلیل به آقای پدر عرض کردم که امروز کلا مسئولیت بازی با بچه به عهده شما، البته ایشون هر روز زمانی رو میگذارن برای بازی با قند عسل اما در روز مذکور من کلا تفویض مسئولیت کردم و خوابیدم.

چشمتون روز بد نبینه ، بیدار که شدم فکر میکنین با چه صحنه ای مواجه شدم؟

.

.

.

.

.

یک پسرک که نه، یک موش آب کشیده و یک پدر خوشحال از آزادی عملی که به پسر داده!

 البته عکس بالایی علامت پیروزی قند عسله بر من، ولی عمق فاجعه اینجاس:

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مهدیا
23 بهمن 91 15:17
انتظاری جز این هم نمی رود...از عناصر ذکور


واقعا!صاحب تجربه ای ها!!
عمو امیر
23 بهمن 91 20:51
با این پسر و پدری که من دیدم هنوز خیلی مونده تا چیزای دیگه هم ببینین
این انگشت کوچیکشه

البته با اجازه از باجناق عزیز ، محترم و گرامی

( نقــــــــــــــــــی ، ناهار نخردمه )


آره بابا،خودم میدونم، این جزء معدود مواردیه که میشه تعریف کرد، خیلیهاش چون بدآموزی داره قابل بیان نیست!!
علامه كوچولو
24 بهمن 91 9:32
سلاااااااااااااااااااام خانوم كنجكاو!
توش خبري نيست ها گفته باشم
رمزي گذاشتم اقاجون محمد باقر نظر بده


مرجان
24 بهمن 91 12:47
همچین میگی چشمتون روز بد نبینه که من گفتم خونه رو خراب کردن دارن دوباره از نوآجر میچینن!!! ندید بدید!
راستی اون لباس زرده که عکس باب اسفنجی داره خعیلی قشنگه ها!


عزیزم به اونجا ها هم میرسه!ضمنا وقتی حالت بد باشه دیدن همچین صحنه ای کم از دیدن تخریب کلی خونه نداره ها!!!
آره به نظرم اون لباس زرده هم قشنگه و هم بهش میاد فقط یادت باشه این عکس رو نشون علی ندی، داغ دلش تازه میشه ها!!!
مامان محمدمهدی
24 بهمن 91 16:24
یعنیا تمام زحمات تربیتی تورو اون مدتی که بچه رو به دستشون میسپاری به هدر میدن این آقایون پدر


البته نه به این شدت،ولی باهات موافقم،میبینم که همدردی ها!!
مامان راضیه
27 بهمن 91 10:57
سلام عزیزم خوبی؟
لطفا وبلاگ من سر بزن به یه مسابقه دعوت شدی


چشم دخترم!
مامان راضیه
27 بهمن 91 11:12
خدا بد نده مامان خانوم
ایشالا که خوب خوب شده باشی عزیزم
این پدر و پسر ها رو وقتی با هم تنها بذاری باید بعدش منتظر خیلی چیزا باشی
ولی خداییش خیلی با هم بهشون خوش میگذره


چیزی نبود، در اثر خستگی بدحال شده بودم!
راس میگی این دو تا خیلی خیلی بهشون خوش میگذره با هم
علامه كوچولو
29 بهمن 91 8:01
سلام بر قهرمان كوچولوي قصه ما
كه مامان و بابا براش فرقي نميكنه مهم هدفيه كه بايد بهش برسه اگه بابا باشه چه بهتر


تکبیر!
علامه كوچولو
9 اسفند 91 10:56
سلاااااااااااااااااااااااام
پس كوجا رفتين شوما؟


هستم ولی خسته ام!!!
مامان محمد فرزام
16 اسفند 91 13:53
سلام خوبید اکرم جون.
خدا بد نده ؟فکر کنم با این کار پدر و پسر دیگه جرات نکنید مریض هم بشید
نتیجه با هم بودن هر پدر و پسری میشه همین



سلام دوستم!
ممنون،مریضیم بیشتر به خاطر خستگی و کار زیاد بود ولی راست میگی آدم واقعا جرات نمیکنه با وجود همچین پدر و پسرهایی مریض بشه!
قاصدك بارون
26 اسفند 91 11:31
خوش مزه بود


نوش جان!
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محمد امین می باشد