محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

محمد امین

تست هوش به سبک مردان!

هوالحق عصر دیروز از آقای همسر خواهش کردم که محمد امین رو ببرن پارک، چون دو هفته ای میشه که این بچه به خاطر سرماخوردگی شدید پارک نرفته و ممکنه کلا شکل گل و سبزه و تاب و سرسره یادش بره!!! ایشون هم استقبال کرد از این پیشنهاد و دوتایی خرم و خندان راهی شدن برای ساختن یک عصر خوب، هم برای خودشون و هم برای من! بیشتر از یکساعت از رفتنشون میگذشت که دیدم آقای پدر در سکوت کامل و مثل آدمهای نادم از یک اشتباه وارد خونه شدن و سرافکنده، از پسرک رونمایی کردن،اون هم چه پسرکی، از فرق سر تا نوک پاهاش آب می چکید!....چرا؟.... چون پسرک رفته بود سراغ سیستم آبیاری گل و چمن پارک و پدر هم جلوی این کار رو نگرفته بود. چرا؟... چون میخواست ببینه که آیا این پسر میتونه ...
9 ارديبهشت 1392

بععععععععله!همچین پسری دارم من!

هوالحق دیروز یه سر رفتیم خونه صاحبخونه، ایشون با محبت تمام، شکلات تعارف کرد به این قند عسل ما. اما پسرک من با احترام، ظرف شکلات رو پس زد.خانوم صاحبخونه به من گفت که یه شکلات برای این قندک بردام،منم برداشتم.اما میدونید این پسر چه کار کرد؟ . . . یه نگاهی به من انداخت،شکلات رو از من گرفت و با احترام گذاشت در ظرف شکلات! طوریکه انگار من دله بازی درآوردم و اون باید منو ادب کنه! انگار نه انگار که من مادرشم و این فسقلی بچه من! ...
27 فروردين 1392

آخرین جمعه سال

سلام دوستای خوبم روز جمعه ساعت هشت شب داشتم خونه خودمون بازی میکردم که دیدم خاله جونم اومده دنبالم تا منو ببره بیرون و منم که در اینجور موقع ها روی هیچکسی رو زمین نمیذارم  ( باور کنین روی هیچکسی رو ...شوخی ندارما میتونین امتحان کنین ) با خاله جون و عمو امیر ، خوش و خرم رفتیم بیرون  . اول رفتیم بازار تجریش ،توی بازار هر نی نی که میدیدم باهاش حرف میزدم اما عمو امیر و خاله جون نمیذاشتن باهاشون بازی کنم چون وقتمون خیلی کم بود اونجا من یه لباس خوشگل واسه خودم خریدم   بعدش از اونجا رفتیم امامزاده صالح زیارت ، برای همه نی نی ها ومامانی و مامان و بابام دعا کردم جای همتون خیلی خالی بود ...
23 فروردين 1392

دومین سفر نوروزی

  هوالحق سگه از خواب بیدار شده چشماشو چندبار به هم میزنه که لابد بهتر ببینه دنیا رو،بچه ما فکر کرده سگه بهش چشمک میزنه و شروع کرده به چشمک زدن به سگه! تا فرداش هر وقت میپرسیدم که : محمد امین، سگه چیکار میکرد؟ شروع میکرد به چشمک زدن!!! من و خاله جونش توی کوچه با دیدن دو تا سگ بزرگ و البته خوشگل با جیغ و فریادی مثال زدنی پا گذاشتیم به فرار، اونوقت این بچه  نمیدونم چه فکری با خودش کرده که دوان دوان میره طرف هاپو تا بگیردش و هر بار که سگه "هاپ هاپ" میکنه این فسقلی از خنده روده بر میشه! رفتیم گشت و گذار در اطراف ده، این بچه فکر کرده توی ساحل نشسنه، هی با بشقاب میوه ما خاک میریزه روی پاهاش تا لابد برنزه بشه!!! این هم چند ...
18 فروردين 1392

فقط دوستی است که می ماند!

دوست خوب نعمتیه، با هر سن و سالی که باشه، حتی اگه این دوست با شما چیزی حدود سی و چند سال اختلاف سن داشته باشه! پسرک من یکی از این دوستها رو داره،دوستی که اگه توی یه جمعی باشه این پسر دیگه به کسی کاری نداره و فقط میره سراغ این دوست،حتی اگه این دوست توی یک جلسه رسمی و البته خانوادگی باشه! و این دوست کسی نیست جز " عمو امیر" دوست محمد امین! که دقایقی است که دو تایی با هم رفتن خیابون گردی!!!  
12 اسفند 1391

هییییییییی روزگار، پیر شدیم رفت!

  دیروز داشتم عکسهای نوزادی گل پسر را مرور میکردم. اونهایی که با نوزاد سر و کار دارند میدونند که تغییر و تحول در چهره و رفتار بچه ها در ماههای اولیه زندگیشون چقدر شیرین و البته چقدر سریع اتفاق میافته. اگه ادامه مطلبو ببینید متوجه منظورم میشین! محمد امین، دو ساعت پس از تولد   پسرم در یکماهگی 40 روزگی     . . . . . . . . . . . دنبال عکس دیگه ای هستین؟ الان نمیتونم آپلود کنم! بعدا!!!! ...
17 بهمن 1391

عصرانه ها!

پدر و پسر این روزها حسابی با هم رفیق شده اند، نه اینکه قبلا نبوده اند ها، این روزها بیشتر با هم رفیق شده اند! پسر 17 ماهه و بابایش عصرها با هم میروند ماشین سواری؛ پدر، پسر را به زور مینشاند روی صندلی و کمربندش را محکم میبندد، اما پسر با جیغ و داد کمربند را باز کرده و روی صندلی می ایستد و بلند بلند آواز میخواند! پدر هم در تلافی ترمز میکند و پسر در قعر ماشین فرو رفته و کله پا میشود! پدر هم میخندد! و این سهم من است از خیابان گردیهای این دو مرد: وصف العیش، آن هم باافتخار!                                               &n...
5 دی 1391

پسرک تاب و سرسره دوست ندارد!

پسرک تاب و سرسره دوست ندارد! پارک که میرویم  کارمان شده دنبال گربه های بینوا دویدن و بازی با سنگ و خاک! اخیرا اما علایق دیگری پیدا کرده و آن تمایل به بازی با وسایل ورزشی بزرگسالان است که به لطف شهرداری حالا دیگر در هر پارک و پارکچه­ ای(!!!) پیدا می­شود! چند روز پیش رفته بودیم پارک . محمد امین مشغول بازی شد با این صفحات گردان ورزشی از وسایل مذکور و من ایضا همت گماردم به همکاری با ایشان! مردم همیشه در صحنه هم مشغول شماتت این حقیر که چه بی­فکرم و بچه­ ام مریض می­شود و ... . من اما یک گوش را در کرده بوم و یکی را دروازه! دیروز محمد امین با خاله جانش رفته بود پارک. خاله جانش آگاه نبود از علایق پسرک، وقتی آمد خانه...
6 آبان 1391

شمارش معکوس!

سلام دوستای گلم امشب خاله جونم همه رو دعوت کرده  مامان بزرگم و بابابزرگم  دایی جونم و زن دایی جونم  مامانم اینا خاله لیلا همه رو دعوت کرده خونه شون تا وبلاگمو به همه معرفی کنه راستی یادم رفت بگم خاله جون میگه چون امروز "روز تولد مامانم "هم هستش همه فکر میکنن که بخاطر اون همه امشب دعوتن و همه میپرسیدن علت چیه خاله جون گفته نمیگم بهتون تا خودتون بیایین و ببینین راستی اینجا هم به مامان جونم میگم  " تولدت مبارک مامان گلم " ...
30 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محمد امین می باشد