عصرانه ها!
پدر و پسر این روزها حسابی با هم رفیق شده اند، نه اینکه قبلا نبوده اند ها، این روزها بیشتر با هم رفیق شده اند!
پسر 17 ماهه و بابایش عصرها با هم میروند ماشین سواری؛ پدر، پسر را به زور مینشاند روی صندلی و کمربندش را محکم میبندد، اما پسر با جیغ و داد کمربند را باز کرده و روی صندلی می ایستد و بلند بلند آواز میخواند! پدر هم در تلافی ترمز میکند و پسر در قعر ماشین فرو رفته و کله پا میشود! پدر هم میخندد!
و این سهم من است از خیابان گردیهای این دو مرد: وصف العیش، آن هم باافتخار!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی