محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

محمد امین

جمعه ایی که گذشت

سلام   من دیروز رفتم خونه خاله ام اونجا یه مقداری با خاله ام قایم موشک بازی کردم .  بعد از بازی کردن خیلی خسته بودم همونجا خوابیدم آخه خاله ام یه لالایی بخصوصی داره که داستانش مفصله بعد اینکه من دنیا اومدم مامانم اصلا سرکار نرفته و قراره از امروز بره سرکار خاله بعد از ۲ ساعت خوابیدن ، منو برداشت برد خونه مامان بزرگم اخه خونه ما با خونه مامان بزرگ و خاله و خونه داییم اینا خیلی بهم نزدیکه وقتایی که خونه همدیگه میریم معمولا پیاده میریم البته بردن منو یکی از اینا قبول میکنه چون من که نمیتونم اینهمه راه برم  تازه اگه بتونم راه هم برم اینا دایی و خاله و عمو و مامان بزرگ و بابابزرگ شدن برای چی ؟...
30 مهر 1391

رونمایی نزدیک است!

سلام دوستای خوبم دیگه یواش یواش داره معلوم میشه که من چه روزی از وبلاگم بطور رسمی رونمایی کنم وبعدش به همه خبر بدم که من هم وبلاگ دارم چون روز یکشنبه بابام امتحان بورد داره و الان هم توی خونه فقط و فقط داره درس میخونه و من و مامانم بیشتر با هم دیگه میریم خونه فامیلا همین پنجشنبه بابابزرگم (بابای بابام) اومد دنبالمون و رفتیم خونه مامان بزرگم اینا چون اونا مهمون داشتن خیلی بهمون خوش گذشت و دیروز هم که عمه مامانم اینا اومده بودن خونه خاله جون زنگ زدن من و مامانم هم رفتیم خونه خاله جون و دیدیم که بابابزرگ و مامان بزرگ و اون یکی خاله ام (خاله لیلا) هم اونجان البته عمه مامانم همراه پسرش و دخترش و دومادشون اومده بودن ب...
30 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محمد امین می باشد