محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

محمد امین

جمعه ایی که گذشت

1391/7/30 13:44
نویسنده : مامان خانوم
393 بازدید
اشتراک گذاری

سلام

 

من دیروز رفتم خونه خاله ام

اونجا یه مقداری با خاله ام قایم موشک بازی کردم .  بعد از بازی کردن خیلی خسته بودم همونجا خوابیدم

آخه خاله ام یه لالایی بخصوصی داره که داستانش مفصله

بعد اینکه من دنیا اومدم مامانم اصلا سرکار نرفته و قراره از امروز بره سرکار خاله بعد از ۲ ساعت

خوابیدن ، منو برداشت برد خونه مامان بزرگم

اخه خونه ما با خونه مامان بزرگ و خاله و خونه داییم اینا خیلی بهم نزدیکه

وقتایی که خونه همدیگه میریم معمولا پیاده میریم البته بردن منو یکی از اینا قبول میکنه

چون من که نمیتونم اینهمه راه برم تازه اگه بتونم راه هم برم اینا دایی و خاله و عمو و مامان بزرگ و بابابزرگ

شدن برای چی ؟ نه شما بگین !!!!!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محمد امین می باشد