محمد امینمحمد امین، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

محمد امین

سی ماهگی

پسرک بالاخره دو سال و نیمه شد! حالا این پسرک دو سال و نیمه مثل رادیو از صبح تا شب (البته روزایی که سر کارم، از عصر تا شب!!!) برای ما شیرین زبانی میکند و حرف میزند و جیغ میزند و گاهی آواز می خواند. با راه رفتن بیگانه است و اساسا تصور می کند که آدم ها یا می دوند یا می خوابند!  عمو امیر را از همه آدم های دنیا بیشتر دوست دارد. همه چیزش بازی است. مدتی با اگوس و آگال و خرسی و ماری و صهبا سرگرم بود، حالا  بازی با لگوها و آهن رباها سرگرم ترش میکند. محبوبترین بازی اش پریدن از روی مبل وصتدلی بر روی زمین است و اگر نشد، تاب تاب عباسی! بیرون (یا به قول خودش، بیمون) را به خانه ترجیح میدهد اساسی! خیلی خیلی بابایی است و مامان اولویت ...
13 بهمن 1392

یک شب با محمد امین

سلام دیشب ما به اتفاق محمد امین جون شام رفتیم به یه رستوران خوب توی یه جای با کلاس خلاصه جونم براتون بگه که : از اونجایی که این پسر خوشگل ما خیلی سریع با همه فامیل میشه اونجا هم دست بردار نبود و به همه جای رستوران سرک کشید   طوری صمیمی شده بود که کارکنان رستوران هیچ کاری باهاش نداشتن و اونم هرکاری که دلش خواست انجام داد   و یه لحظه ما چشامون ازش غافل شد و دیدیم که حضرت آقا کجا تشریف بردن و نشستن !! شما دیگه خودتون با دیدن عکسای پایین قضاوت کنین   بماند اینکه ما بخاطر شیطونی های آقا ، مجبور شدیم به چند نفر هم انعام بدیم بنظر شما با این پسر...
18 دی 1392

خبر فوری!

یادتونه یکبار خاله جونش گفته بود که این پسر آخرش "قسطنطنیه" رو میگه و "خاله" رو نمیگه؟! امشب و در این لحظه تاریخی این انفاق افتاد: پسرک ساعت 8 شب هجدهم آذرماه گفت قسطنطنیه! باورتون میشه دوستان؟ قسطنطنیه؟!!! پ.ن.: پسرک کلمات زیر را به ترتیب میگه "خامه، خانه، و به "خاله" که میرسه، به جای "خاله" اسم خاله هاشو میگه و به هیچ عنوان زیر بار گفتن این کلمه نمیره!! اخیرا حاضر شده انتهای اسم خاله هاش که اون هم به شیوه ابداعی خودش بیان میشه یه کلمه "جون" بذره و بگه "... جون"!!!
19 آذر 1392

دو چهره از یک مرد!

 پسرک فراری از آرایشگاه ما، مدت مدیدی بود که این شکلی بود:  و این شکلی، یعنی یه چیزی تو مایه های جنگلی!  بعد کل فامیل، متفق القول  نظر دادند به ضرورت اصلاح ایشون. نظر هماهنگ دوستان منجر به این شد که در یک روز برفی، سر پسرک از جنگل انبوه تبدیل بشه به بیابون، اون هم با کلی داد و فغان و اشک و آه و جیغ و گریه از طرف حضرت ایشون!  چهره خندون ایشون نشون دهنده دورغگویی من نیست ها، این عکس پسرک کچل مربوط به اواخر شب تاریخی "کچل کنون" است که ایشون به عمو فرمودند که: روشن! و عمو ماشین "سر تراشی "رو روشن کردن و پسرک طی اقدامی "شاخ در آورانه"با ادب کامل زانو زدند در محضر عمو و سر به تیغ سر تراشی سپرد...
16 آذر 1392

ننه جون

از کل بزرگان فامیل ما، فقط یک مادربزرگ مونده برای ما که همه به ایشون میگیم "ننه". ننه در خاطرات بچه های فامیل مادری جایگاه ویژه ای دارن. مثلا بهترین خاطرات من مال دورانیه که با بچه های دایی میرفتیم هفته به هفته خونه ایشون میموندیم و حسابی خوش میگذروندیم و ایشون اجازه نمیدادن ما دست به سیاه و سفید بزنیم  و ما هم فقط بازی میکردیم و به موقع حمله میکردیم به غذایی که ایشون با سلیقه تمام برای ما پخته بودن!  گهگاه هم ایشون برای تغییر ذائقه ما از اون صندوقچه چوبی جادوییشون خوراکیهای خوشمزه در می آوردن و به ما میدادند؛ همون صندوقچه ای که بعدها شد پاتوق یه موش گنده حسود(نسبت به ما و خوراکیهایی که میخوردیم) و الان نمیدونم دقیقا چه بلای...
13 آذر 1392

یا علی مهدی حسین!

شیرین عسل ما! پسرک مدتی بود برای هر حرکتی ولو کوچک، بلند میگفت "یا علی".؛ تا اینکه در جایی خواندم فلسفه اینکه مردم برای کارهایشان از حضرت علی علیه السلام مدد میگیرند این است که در زمانی که  حکام ظالم زمانه، بنا داشتند بر حذف نام مبارک حضرت علی، مردم برای اینکه ذکر ایشان زنده بماند در کارهایشان با این ذکر از این بزرگوار مدد میگرفته اند تا نام این امام عزیز در یادها و در روزگار زنده بماند. مولف کتاب، از این موضوع چنین نتیجه گرفته بود که حالا در عصر غیبت امام عصر، ما باید ذکر "یا مهدی" را در کارها و در یادمان زنده نگه داریم  و .... این شد که به پسرک یاد دادم که هروقت میخواهد کاری کند بگوید "یا مهدی". اما نتیجه این شد که پسرک، "یا"...
9 آذر 1392

تفاوت دیدگاه!

  توی سفر: یه بچه دیگه: ببین محمد امین! این مامان فیله، این نی نی فیل محمد امین: نه! این بابا فیله این مامان فیل! یه بچه دیگه : نه، نیگا کن! این مامان فیله این نی نی فیل! محمد امین در حالیکه اعصاب نداره: نههههههههههههههههههههههه! این مامان فیله این بابا فیل و این قصه تا پایان سفرمون به مشهد بین محمد امین و یه بچه دیگه ادامه داشت! خونه ما: من: محمد امین، خرسی رو بیار با هم بازی کنیم محمد امین: مامان، میسی! سیر بیدیر! (مامان، مرسی، شیرو بگیر!) من: مامانی این خرسیه محمد امین: نه! این سیره! و این قصه هنوز هم ادامه دارد!   ...
5 آبان 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محمد امین می باشد